بیایید با این آهنگ بدرقه کردن را بپذیریم .
+ برای ِ من هم همچین روزی میاد ..
نیامده بودی که بروی ؛ قلب ِ من که ریخت ،
قشنگ ترین عکس از چشمانت را منعکس کرد توی چشمانم
و آن عکس گویای نرفتن بود
به هر حال آن تصویر ، ماندنی بودنت را توی دستم گذاشته بود ُ
مشتش کرده بود ُ گفته بود که سفت نگه َت دارم .
دستم را مشت کرده ام ؛ به دختری که رو به رویم نشسته نگاه میکنم
به رژ کم حال روی لبهایش ، موهایش را جمع کرده بالای سرش
و زیر لب آهنگ غمگینی زمزمه میکند بی توجه من
انگار همین چند لحظه پیش کاسه ی لعاب دار آبی رنگی را
پشت سر مسافر نماندنی اش شکسته باشد و دلش را هم .
سالها بعد با تکرار ِ آن روز ها دوباره قلب ِ دخترک به یاد ِ او می ریزد ،
چشمانی برق میزند ، کاسه ی لعاب دار آبی رنگی میشکند
دختری ابروهایش را توی هم گره کرده و آهنگ ِ غمگینی مینوازد
رژ روی لبش دون اناری ست و موهایش ریخته توی صورتش ؛
شاید برای واضح ندیدن تصویرهای ذهنش ، شاید برای مشت نکردن دستهایش
به هر حال دخترک مینوازد و همه ی دنیا آماده میشوند به بدرقه آدم های نرفتنی بروند
پرنده ها هم .
نظرات شما عزیزان: